محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ ادبیات کودک ونوجوان حول محور مضامین دینی و مذهبی، در دهههای گذشته، چه مسیری را طی کرده است؟ سیداحمد میرزاده، شاعر و نویسنده خراسانی که آثار خلاقانه و پژوهشی بسیاری در زمینه شعر و داستان کودک دارد، میگوید تولید این کتابها -هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفی- از دهه ۹۰ به بعد تغییرات مثبتی به خود دیده است.
او مشخصا توضیح میدهد: «وقتی در سال ۱۳۸۴، به عنوان مسئول اولین دوره کتاب سال رضوی ویژه نوجوان و جوان، کتابهایی را که طی سالهای بعد از انقلاب تا سال ۸۴ منتشر شده بود بررسی کردیم، متوجه شدیم تعداد کتابهایی که 'ادبــــیت' در آنها محقق شده بود، یعنی دارای ویژگیهای هنری شعر و رمان بودند، به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد.
در پایان سال هم ۹۰، با بررسی مجموع کتب منتشرشده در دهه ۸۰، به این رسیدیم که آفت عمده کتابهایی که تحت عنوان ادبیات دینی کودک ونوجوان منتشر میشوند این است که -اغلب- بازنویسی روایتهایی مذهبیاند؛ یعنی -همچنان- 'ادبـــیت' ادبیات دینی کودک نقطه ضعف این گونه ادبی بود، مسئلهای که در هر دو قالب شعر و داستان خودش را نشان میداد.»
او همچنین از این میگوید که در اشعار دینی نیز همیشه با مستقیم گویی و شعارزدگی روبه رو بودهایم، چنان که اصلا با ادبیات مواجه نمیشدهایم. با این تفاصیل، درباره جایگاه امروز ادبیات کودک ونوجوان چه میتوان گفت؟ میرزاده جزئیات بیشتر را با تمرکز بر سه محورِ جنبه ادبی یک متن، مضمون و مفهوم دینی آن، و مخاطب ویژه کودک ونوجوان برای ما توضیح میدهد.
به نظر من، در بحث ادبیات دینی کودک ونوجوان، اصل قضیه را باید در همین ترکیب «ادبیات دینی کودک ونوجوان» جستوجو کرد. قبل از هرچیز، ما باید بتوانیم این ترکیب را به درستی تعریف کنیم. این عبارت سه بخش دارد. یکی خود «ادبیات»، یکی کلمه «دینی»، و دیگری مخاطب «کودک ونوجوان». قسمت عمدهای از آثاری را که به عنوان ادبیات کودک ونوجوان منتشر میشود واقعا نمیتوان «ادبیات» دانست.
ادبیات هنری است در میان هنرهای زیبا. گفتهاند یکی از ارکان اصلی هنرهای زیبا شعر است، که این را میتوانیم توسعه بدهیم به کل مفهوم «ادبیات»، یعنی هنری که با توجه به عنصر اصلی آن، یعنی زبان، زیبایی و جاذبه میآفریند و جذب کنندگی اش به خاطر آن ویژگیهایی است که در زبان نهفته است، حالا چه ادبیات داستانی باشد که عناصری مثل پیرنگ داستان و گفتوگوهای فنی و صحنه پردازی و شخصیت پردازی دارد و چه شعر با انواع جاذبه هایش. قسمت عمدهای از آثار دینی، اما این ویژگی را ندارد.
از دهه ۹۰، کم کم شاهد این هستیم کارهایی که تحت عنوان «ادبیات دینی کودک» قرار میگیرند دیگر از آن مرحله صرفا بازنویسیهای ساده عبور کردهاند؛ با آثاری روبه رو میشویم که مختصات ادبی یک رمان را با همه ویژگیها و تکنیکها داراست و واقعا میشود آنها را «رمان» نامید، و در قسمت اشعار هم دیگر از آن مرحله مستقیم گویی گذشتهایم.
البته این آسیبهای بزرگ تری در کنار حل مسئله ادبیت زبان به وجود آورد که قسمت دوم است؛ یعنی، در کنار حل این مسئله، تا حدودی، مشکلاتی در قسمت دوم این ترکیب، یعنی همان کلمه و مفهوم «دینی»، اتفاق افتاد. حالا سؤال اینجاست که ما چه اثری را «اثر دینی» میدانیم.
آیا اثر دینی اثری است که به طور مستقیم بیاید -مثلا- درباره عاشورا صحبت کند یا نام مبارک ائمه اطهار در آن باشد؟ برخی از دوستان معتقدند هر اثری در حوزه کودک ونوجوان میتواند یک اثر دینی تلقی شود، چون هم زمان با اینکه داریم یک داستان معمولی مینویسیم یک پیام اخلاقی هم میدهیم که -مثلا- حسادت و دروغ گویی کار بدی است.
اما باید بگویم که این موضوع زیربناهای فکری بزرگ تری را به چالش میکشد و برمی گردد به یک نظریه در حوزه تعلیم وتربیت، نظریهای که ژان-ژاک روسو خیلی وقت پیش آن را بیان کرد، اینکه بهترین روش تربیتی برای کودکان و نوجوانان این است که آنها را تربیت نکنیم و تربیت آنها را به عهده طبیعت بگذاریم که بهترین معلم آن هاست. ما فقط باید فضایی را فراهم کنیم که برایشان پرسشهای هدفمندی پیش بیاید تا خودشان فکر کنند؛ و این تفکر آنها را به سمت مسیری پیش میبرد. روسو این حرف را خیلی وقت پیش زده، و حالا خیلیها پیرو نظریههای او هستند.
این تفکرات با مفاهیم و مضامینی که ما در روایات و احادیث اهل بیت داریم مغایرت دارند، اما، متأسفانه، خیلی از صاحب نظران حوزه کودک ونوجوان امروز هم از آن پیروی میکنند؛ نظریهای که مربوط به قرن ۱۸ اروپاست الان دارد در برخی از دانشکدهها و محافل مرتبط با ادبیات کودک ما تبلیغ میشود. اینکه ما بیاییم و همواره -کاملا غیرمستقیم- حرفهای دینی بزنیم و مراجعه به قرآن و سخن اهل بیت نکنیم و بگوییم اصل همان پیام دینی است آفتهایی دارد؛ اما چه آفت هایی؟
یکی از آفتها این است که ما -عمدتا- در مصادیق زندگی برداشتهای خودمان را میگوییم، مثل وقتی که در مقابله با یکی از چالشهای زندگی به چیزی میپردازیم که از منظر خودمان درست و اخلاقی میدانیم. مثلا، درباره همین جنگ -که مسئله روز کشورمان هم هست- ممکن است یک نفر، بر اساس برداشتهای خود، بگوید خون ریزی کار بدی است و ما نباید جنگ کنیم و به طور مطلق جنگ را همیشه محکوم بکند و به عنوان یک آموزه دینی از آن یاد کند.
اما این حرف، با اتکا به آنچه که از دین دریافتهایم، چقدر مستند است؟ باید برگردیم ببینیم، اگر چنین است، پس این همه جهاد که در صدر اسلام بوده برای چه اتفاق افتاده، چرا این همه احکام برای جهاد وجود دارد، چرا یکی از فروع دین ما جهاد است.
منظور این است که در مسیری که میرویم گاهی باید برگردیم و به نصوص دینی مراجعه کنیم؛ وگرنه، صرفا با برداشتهای خودمان درباره خوب و بد یک وقتهایی راه را گم میکنیم. من از یک حدیث برداشتی میکنم و آن را به شکل غیرمستقیم بیان میکنم، دیگری میآید از برداشت من برداشت دیگری میکند، دیگری از برداشتِ برداشتِ نفر دوم برداشت دیگری میکند. به نفر سوم که میرسیم، دیگر ممکن است با اصل حدیث فرسنگها فاصله پیدا کرده باشیم. پس باید گاهی برگردیم و آن برداشت خودمان را با نص حدیث تطبیق بدهیم.
بنابراین، ما نیاز داریم به ادبیات دینیای که ظاهر آن هم دینی باشد؛ یعنی در تعریف ادبیات دینی هر چیزی را نمیتوانیم وارد کنیم و این تعبیر را عمدتا باید به آثاری اطلاق کنیم که ظاهر آنها هم دینی است؛ و البته این کافی نیست: بعضی وقت ها، ممکن است از عناصر دینی فقط یک استفاده هنری ظاهری بشود، چنان که فیلم «ده فرمان» پر از اشاره به حضرت موسی (ع) است، اما در باطن هیچ ربطی به آموزههای دینی ندارد. بنابراین، باطن اثر هم باید نسبتی با شعائر دینی ما داشته باشد تا بتوانیم آن را در زمره ادبیات دینی قبول کنیم.
حالا میرسیم به بحث مخاطب کودک و نوجوان. ما هنوز این مسئله را به درستی حل وفصل نکردهایم که منظورمان از «کودک ونوجوان» چیست. خیلی دیدهایم در جلسات نقدوبررسی داستانها و اشعار کودک ونوجوان که گفته میشود این اثر «بچگانه» نیست، چون یک نفر آن اثر را برای بچه اش خوانده و او نفهمیده، و دیگری میگوید اتفاقا خیلی هم مناسب است، چون آن را برای بچه اش خوانده و او کاملا متوجهش شده، درصورتی که بچه من و شما نمیتواند ملاک مناسب بودن یا نبودن یک اثر باشد؛ ما باید به این بپردازیم که اصلا مفهوم کودکی و نوجوانی و مرزهای آن چیست.
در این زمینه، دیدگاههای مختلفی وجود دارد: ازمنظر جامعه شناسی، «کودکی» یک مفهوم دارد و به کسی اطلاق میشود که هنوز به سن مسئولیت اجتماعی نرسیده؛ و این فارغ از سن وسال است. به لحاظ روان شناسی هم مراحلی دارد که در روان شناسی رشد به آن اشاره شده است.
اینجا، گاهی، یک بازه سنی مشخص را برای یک ویژگی روانی نام میبرند و -مثلا- میگویند درک «برگشت پذیری» -که مربوط به دوره عملیات عینی است- در سنین هفت تا یازده سالگی رخ میدهد، اما این عددها اصلا قابل اتکا نیستند؛ آنچه مهم است خود ویژگیها و «ترتیب» آن هاست.
بنابراین، در توصیف شخصیت داستانی خود یا درنظرگرفتن عناصر داستان برای مخاطب، باید به این ویژگیها و ترتیب آنها در مخاطب خود توجه کنیم؛ مثلا، نمیتوانیم به شخصیت داستانی خود ویژگیای را نسبت دهیم که مال «دوره پیش عملیاتی» است و بعد همان شخصیت را در حال انجام دادن کاری تصویر کنیم که نیازمند توانمندی «دوره عملیات صوری» است.
تقسیم بندی جدیدی که چند سالی است کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان ارائه داده و کتابها را در گروههای سنی ریز و دقیقی تقسیم بندی کرده (۰+، نوزاد؛ ۲+، نوگام؛ ۴+، نوباوه؛ ۷+، نوخوان؛ ۹+، نونهال؛ ۱۲+، نونگاه؛ ۱۵+، نوجوان؛) چندان اصولی نیست؛ لااقل، تاکنون کانون مبنای علمی خودش را برای این تقسیم بندی منتشر نکرده.
نویسندگانی که برای کودکان و نوجوانان مینویسند باید به چند نکته مسلط باشند: اول از همه اینکه روان شناسی رشد را کاملا مطالعه کرده باشند، دوم اینکه -همان طور که اشاره کردم- به جای سن به ویژگیهای ذهنی و ترتیب شکل گرفتن آن در مخاطب توجه داشته باشند، سوم اینکه با جامعه خودشان آشنایی داشته باشد. بسیاری از نظریههای روان شناسی در محیطها و جوامعی خاص با شرایطی خاص صدق میکنند.
نکته دیگر اینکه سرعت تغییروتحولات زیاد است، و نویسنده و شاعر باید خودش را با این شرایط وفق بدهد و بتواند با تعداد زیادی از مخاطبان ارتباط داشته باشد؛ خطرناکترین چیز برای نویسندگان کودک ونوجوان این است که بر مبنای رفتار و کنش و واکنش فرزندان خود برای جامعه بزرگ تری تصمیم بگیرند، آن را مبنای تولید آثار خود قرار دهند و به جوامع بزرگتر بسط دهند. البته چنین چیزی شاید برای همه نویسندگان مقدور نباشد. اینجاست که پای افرادی دیگر به میان میآید: واسطه ها.
این ویژگی ادبیات کودک ونوجوان است که یک ادبیات باواسطه است. یعنی چه؟ یعنی پدرومادر و مربیاند که برای کودکان کتاب میخرند و بر اساس سلیقه و تشخیص خودشان این کار را میکنند، یا -مثلا- وقتی بچهای نظری درباره کتابی میدهد آنها سعی میکنند نظرات او را به سمت وسوی خاصی هدایت کنند.
حتی ناشرانی که شورای بررسی کتاب کودک دارند این شورا را از افراد بزرگ سال متخصص این حوزه تشکیل دادهاند. تصویرگران و کتاب فروشان هم، همگی، جزو همین قشر هستند. باید این ویژگی را بپذیریم و -به همین دلیل- نویسندههای کودک ونوجوان باید بتوانند با واسطههای مؤثر ارتباط خوبی برقرار کنند؛ و مهمترین این واسطهها مربیان کانون و معلمان ابتدایی هستند.
بالاتر از آسیبهایی هم صحبت شد. گفتیم در دهه ۹۰ کتابهای بهتری در حوزه ادبیات کودک ونوجوان تولید شد و ادبیت کتابها شکل گرفت. از بازنویسی صِرف عبور کردیم، اما هم زمان بُعد دینی آثار دینی کودکان آسیب دید؛ و این ناشی از ماهیت کار هنری است.
ببینید: به عنوان مثال، وقتی نویسنده میخواهد یکی از معصومین را شخصیت داستان خود قرار دهد، آیا باید تمام احساسات و اعمالی را که به یک شخصیت داستانی نسبت میدهد برای آن معصوم هم لحاظ کند؟ آیا میتواند احساساتی مثل خشم و ناراحتی و ترس را به او نسبت بدهد؟
به لحاظ دینی، ما محدودیتها و ممنوعیتهایی داریم: ما چیزی را میتوانیم به معصوم نسبت بدهیم که درباره آن یک روایت مستند وجود داشته باشد؛ نمیتوان صرفا با تخیل در این زمینه جلو رفت. اما در بعضی از کتابهای دینی چنین اتفاقی افتاده است. مرز باریکی بین این مستندبودن و واردکردن تخیل وجود دارد. این مسائل به شدت اهمیت دارند و توجه ویژهای میطلبند.
با همه این صحبت ها، خوشبختانه، فعالان ادبیات کودک ونوجوان امروزه به این رسیدهاند که این یک مسئله است و باید به آن پرداخته شود، و بحثهای علمی خوبی دارد حول این موضوع شکل میگیرد. این آگاهی، و صحبتهایی که به تبع آن پیش میآید، باعث میشود که ادبیات دینی کودک ونوجوان درمجموع در مسیر رشد و ارتقا قرار بگیرد.